شهید احسـان ابـراهیـمی ایمنی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید احسـان ابـراهیـمی ایمنی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید احسـان ابـراهیـمی ایمنی

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام احسان ابراهیمی ایمنی از شهدای دانش آموز شهرستان بابل می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : ربیع
تاریخ تولد : 1346/10/08
تاریخ شهادت : 1362/12/05
محل تولد : بابل
گلزار شهدای امین اباد بابل
نحوه شهادت : جراحات وارده به بدن
محل شهادت : عملیات خیبر
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

بايگاني

طرح لایه باز فتوشاپ وصیت نامه و زندگی نامه شهید احسان ابراهیمی

شهید احسان ابراهیمی ایمنیشهید احسان ابراهیمی

شهید احسان ابراهیمی

 

 

میثم میثم
۱۲ مهر ۹۶ ، ۲۰:۴۴ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۲ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۵ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....




میثم میثم
۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۱ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۱ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

میر نبی هاشمی کرویی(مرحوم غلامحسین)

 

من و احسان و باب اله رسولی فرزند حاج شریق بسیار صمیمی بودیم. همیشه با هم بودیم . احسان بسیار ساده و پاک و دوست داشتنی بود. احسان اول شب می خوابید یعنی زمستان از ساعت شش و نیم تا هفت میخوابید و ما در این ساعت کمی اذیتش می کردیم و خوابش را تلخ می کردیم جالب بود وقتی بیدار می شد دنبالمان می کرد و گلایه پیش مادر می برد. آنزمان خانه ها دیوار و درب قفل شده نداشت و همه با یک یا الله وارد خانه هم می شدند.

یادم می آید  وقتی باب الله رسولی و روح اله هاشمی(نعمت اله) و احسان ابراهیمی  که تقریبا" همه پانزده ساله بودیم  و همه عضو بسیج فعال. آنزمان باید نامه ای از بسیج محل می گرفتیم تا اعزام می شدیم. حاج نقی به ما اجازه اعزام نداد بهرحال با اصرار  همه نامه هایمان را از حاج نقی گرفتیم. بچه ها همه نامه ها را باز کردند به من اصرار کردند که تو هم باز کن و  من گفتم درست نیست و این کار را نکردم. با اصرار نامه را روح اله و با ب اله باز کردند و حاج نقی طوری نوشته بود که غیر از احسان هیچکدام از ما شرایط حضور در جبهه را پیدا نکردیم. احسان رفت و شهید شد و بقیه ما سه سال بعد رفتیم جبهه.

احسان درسش خوب بود و خوب فوتبال بازی می کرد. حرف نامربوط از دهانش خارج نمی شد. با اینکه خیلی او را ناراحت می کردیم اما به دل نمی گرفت و مثل کودکان که می گوییند قهر قهر تا قیامت قیامتش به یکساعت هم نمی رسید.

میثم میثم
۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۷:۳۹ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

احسان ابراهیمی  فرزند ابراهیم در هشتم دیماه  سال 1346 در روستای ایمن آباد بابل از خانواده ای مذهبی و با وضع اقتصادی متوسط چشم به جهان می گشاید.

 

دوران کودکی بابازیگوشی و تحرک فراوانش همانند دیگر هم سن و سالانش در روستا سپری می شود و در سال 1353 وارد مدرسه  ابتدایی در دبستان دولتی امین آباد و کروکلای آنزمان می شود که کنار خانه شان بود.

 

 

 

 

سپس در سال 1358 وارد مدرسه راهنمایی روستا می شود و دوره سه ساله راهنمایی را با تمام فرازو نشیب هایش پشت سر می گذارد. احسان وضعیت تحصیلی چندان مناسبی نداشت و از درس ریاضی و انشا بیزار بود.

 

 

 

در سال 1361 که اول دبیرستان را سپری می کرد  به همراه جمعی از دوستانش با تاییدیه از حاج نقی روستایش برای ورود به جبهه اقدام می کند و با توجه  به  مخالفت خانواده بخاطر سن کم و اصرا آنها برای ادامه تحصیل، راهی جبهه می شود.

 

 

احسان پس از طی کردن دوره آموزشی  تا تقسیم نیرو در خط مقدم جبهه،  دوباره برای دیدار خانواده و جمع آوری بخشی از وسایل مورد نیازش به روستا برمی گردد.

 

 

خانواده بویژه مادر که وابستگی و علاقه وصف ناپذیری به فرزندش داشت با خوشحالی تمام، پذیرای احسان شدند و در عین حال از او تقاضا نمودند که به درسش ادامه دهد و مدتی بعد عازم جبهه شود. احسان شرایط را مناسب اعزام ندید و به ناچار با توجه به علاقه فراوانی که به جبهه و دفاع از وطن داشت  ساک لباسش را می گیرد و به قسط رفتن به حمام محل، بی خبر روانه جبهه های نبرد می شود، انگار عشق به شهادت هیچگاه جلودار عاشق نمی شود و اگر تمام دنیا دست به دست هم دهند، عاشق برای رسیدن به معشوق، راه را خود هموار می سازد.

 

 

 

 

یک ماه از حضور احسان در جبهه می گذرد و خبری از او نمی شود نه نامه ای و نه خبری از دوستان یا همرزمانش.

 

 

پدر و مادر احسان برای مراسم عمامه گذاری سید محمدرضا هاشمی فرزند ابراهیم(آقامحمدرضا) که پسردایی احسان می شود راهی  قم می شوند. مادر احسان در کنار بارگاه ملکوتی حضرت فاطمه معصومه(س) خوابی می بیند و او را منقلب می کند و بسیار نگران. ایشان خواب می بیند احسان از یک بلندی پرتاپ می شود! وقتی قضیه را برای همسرش مرحوم حاج ربیع ابراهیمی تعریف می کند می گوید حتما" اتفاقی برایش افتاده است. خانواده به روستا برمی گردند شاید خبری و یا نامه ای از احسان به خانه رسیده باشد اما خبری از او نیست.

 

 

صبر و تحمل و دعا برای رزمندگان و بویژه فرزندانشان اساس کار مادران مهربان و قهرمان دیارمان است و مادر احسان از این قضیه مستثنی نبوده است.

 

 

پدر که نگرانی اش دو چندان می شود و بی خبر از احسان، شب ها موقع خواب درب حیاط منزل را باز می گذارد تا اگر فرزندش بیاید حتی دقایقی پشت در نماند.

 

 

در اسفندماه سال 1362 خبر مفقودالاثر شدن احسان به گوش خانواده و اهالی روستا می رسد. احسان در  پنجم اسفندماه 1362 در عملیات  والفجر6 در سن 16 سالگی به شهادت می رسد و به عنوان سومین شهید روستا نامش در تاریخ روستا ماندگار می شود.

 

 

پس از مدتی کوتاه پدر که می بیند خبری از پیکر فرزند نیست خود راهی جبهه می شود تا شاید اثری و یا خبری از فرزندش بیابد. اما دریغ، چیزی دستگیرش نمی شود و با زحمتو رنج فراوان، با دست خالی به روستا و نزد همسرش یعنی مادر احسان برمی گردد.

 

 

 

 

 

در روستا مراسم سوم، هفتم، چهلم و سالگردش را جهت گرامی داشت شهید احسان ابراهیمی که دومین شهید روستا بعد از شهید رمضان قربانی ایمنی( که در همسایگی شان) بود برگزار می کنند.

 

 

بهر حال با گذشت زمان، پدر و مادر همچنان منتظر می مانند و امیدوار به اینکه روزی فرزندشان بر می گردد اما خبری نشد. جنگ پایان می یابد اما همچنان خبری از احسان نمی شود. اُسرا از اواخر مرداد 1369 تا مدتیگروه گروه، وارد میهن می شوند اما دریغ از نام احسان در لیست اسرا.

 

 

وقتی زنگ تلفن در این ایام به صدا در می آید پدر و مادر تصور می کنند شاید از احسان خبری شود اما دریغ از خبری کوتاه.

 

 

در شهریور سال 1373 یعنی یازده سال و پنج ماه پس از  تاریخ شهادت و مفقودالاثر شدن احسان می گذرد که خبر پیدا شدن پیکر مطهرش به خانواده  و مردم روستا می رسد.

 

 

خانواده برای شناسایی به مرکز استان مازندران یعنی شهر ساری می روند جدای از پلاک شهید که مهمترین سند شناسایی اوست برای اطمینان خانواده، پیکر احسان  که پس از نه سال جز اسکلت و استخوان چیزی از او نمانده است  توسط پدر و خواهر شناسایی می شود. یکی از دندان های احسان سیاه بود و جورابی که برادر بزرگترش  از دوران سربازی اش در سال 1360 برایش آورده بود تا حدودی در پوتین احسان سالم مانده بود.

 

 

بهرحال انتظار به پایان می رسد و خانواده مطمئن از شهادت فرزند.

 

 

پیکر مطهر  احسان ابراهیمی سوار بر دستان مردم  شهرهای ساری، بابلسر و بابل تشییع و سپس در زادگاهش ایمن آباد بابل توسط مردمروستایش تشییع می شود و در مزار شهدای روستا و با نبش قبر کردن مزارش که تا این زمان تعدادی از لباس هایش را در آن دفن کرده بودند، به خاک سپرده می شودو دوباره مراسم گرامی داشت سوم، چهلم و سالگردش به یاد رشادت ها و جوانمردی های احسان در دفاع از آب و خاک کشورش، در مسجد جامع روستا برپا می شود.

 

 

 

 

 

 

 

  

میثم میثم
۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۷:۳۵ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر